زمانی که تاریخ، تمدن، هنر و فرهنگهای جوامع را مطالعه میکنیم، میتوانیم ادبیات و شعور حاکم بر مردم یک جامعه را شناسایی کنیم. با مطالعه ی بر این موضوعات میتوانیم جایگاه ظنز و جک را در هر تمدن و فرهنگی را شناسایی کنیم. در این جا موضوع مورد نظر ما جک و طنز، و اثر آن در جامعه. یکی از راههای شناسایی، تحقیق بر موضوعات خنده آور، گریه آور، محرک احساسات و هیجانات مردم و یا موضوعاتی است که باعث عصبانیت مردم میشود، است.
و اما موضوعی که مرا در جامعه کنونی مان به خود مشغول کرده، جایگاه جک و ظنز بین مردم به خصوص جوانان ما است. اگر همه مسائلی را که جوانان با آن سر و کار دارند، با دیدی عمیق، منتقدانه، و بدون تعصب و قضاوت به تماشا بنشینم، متوجه میشویم که چقدر سطح شعور پایین و جهان بینی جوانان ما سطحی، ظاهری و متاسفانه کودکانه شکل گرفته است، و زندگی آنان روز به روز حرکتش از عمق به سطح است و بسیار این حرکت سرعتش بالا است.
و حالا چه بر سر مردم ما آمده است که ارزشها و ضد ارزشهای جامعه خود را فراموش کرده اند و ارزشهای جامعه ی خود را به بهایی ناچیز که همان خنده است با ساختن جکهای بی پایه و اساس و پوچ که در واقع جک نیست بلکه به سخره گرفتن نخبگان و بزرگان و یا قومیتها و ملیتهای این سرزمین کهن است نویسندگان جکهایی که تمدن، فرهنگ، ادبیات، دین، و تمام علوم که همه دنیا آبشخورشان تمدن مشرق زمین به خصوص ایران بوده است را به دست فراموشی سپرده اند. به راستی این خنده هایی که هیچ انگیزه با ارزشی در نهادش وجود ندارد چه دستاوردی را به همراه دارد ، آیا همه ما فرزندان این سرزمین کهن نیستیم؟ آیا همه ما از این آب و خاک نیستیم پس چه بر سر ما آمده است که وقتی از رسانه ای همچون گوشی همراه اینترنت و .... جکی را دریافت میکنیم بعد از خواندن قدری تامل نمیکنیم که چه انگیزه ای این جک را ساخته است. و آیا چه کسانی و با چه نیتی این جکهای مخرب را میسازند و به این سرزمین و بزرگانش و مردمش توهین میکنند. قدری تامل کنیم و بیاندیشیم که بعد از فرستادن این جک به بقیه دوستان چه میشود آیا این خنده های زودگذر و بی محتوا به فرزندان ما لطمه نخواهد زد که فرزندان ما با همین قومیتها و ملیتها زندگی خواهند کرد. به راستی چه کسی جواب گوی به وجود آوردن این ذهنیتهای مسموم است. آیا میدانید این جکها چه اثر مخربی بر فرهنگ ادبیات و روح و روان جوانان ما میگذارد. چه کسانی نویسندگان، بزرگان دین و فرهنگ این سرزمین کهن را نشانه گرفته اند؟ ایرانیان عزیز بیایید قدر این سرزمین غنی و کهن را بدانیم و دین خود را اگر چه کوچک به این سرزمین ادا کنیم.
یه روز یک لره
یه روز یه اصفهانیه
یه روز لقمان
یه روز رشتیه
یه روز ترکه
یه روز قزوینیه
......
با احترام به همه اقوام که سرمایه های این مملکتند همه ما ایرانی هستیم. ما ایرانیان وارثان انسانهایی هستیم که با فداکاریهای خود و از خود گذشتگیهای شان این سرزمین را حفظ کردند، با یک دلی و یکی بودن با احترام به همه اندوخته ها و داشته های ایران زمین جکهای بی ارزش را با هم حذف کنیم و به هم دیگر تذکر دهیم تا کمترین قدر شناسی را به این مرزو بوم و بزرگانش که برای آبادی این سرزمین زحمتها کشیده اند نشان دهیم.
در زندگی کنونی چگونه به حسین لبیک بگویم؟
به راستی حسین که بود و مکتبش چه بود؟ زمانی که به محرم نزدیک میشویم، از خود میپرسیم فلسفه عزاداری چیست؟ چرا ما سیاه به تن میکنیم و به خیابانها میرویم و با این گونه نمادها حضور خود را اعلام میداریم، و بعد از ده روز دوباره به حالت اولیه باز میگردیم و از خدا عمری دوباره میخواهیم برای شرکت در مراسم عزاداری سال بعد...آیا مکتب حسین که فلسفه ای بسیار عمیق و قابل تامل دارد، پس از این ده روز تمام میشود، آیا من به عنوان یک انسان توانستم به شعوری بالاتر از خود برای زنده نگه داشتن مکتبش لبیک بگویم، چگونه از عقاید و مکتب حسین دفاع کنم؟
فریاد کشیدن و یا حسین گفتن قدم بسیار بسیار کوچکی است، که لبیک ما را به گوش مالکان حق و جهانیان میرساند، و این خوب است، لبیک حقیقی زمانی است که ما با انسانگونه زندگی کردن از مکتبی که پیامبر برایش زحمات فراوان کشید و بعد فرزندانش برای نگه داشتنش خون دل خوردند و از همه چیز خود گذشتند، دفاع کنیم و زنده نگه داریم، زنده نگه داشتن این مکتب، طیف گسترده ای از اعمال ما را در بر میگیرد ضایع کردن حق یعنی چه؟ آیا ما حاضریم برای رسیدن به خواستهای خود از دروغ گفتن بگذریم، آیا حاضریم به خاطر منافع شخصی خود از رشوه دادن، تهمت زدن، پشت پا زدن به دیگران، گرفتن نوبت دیگران، آزار همسایه با ایجاد سر و صدا، پارتی بازی کردن، فحاشی رانندگان به همدیگر وقتی که حقوق همدیگرا را ضایع میکنند، اسراف در مصرف آب و هر آن چه برای رفع حاجاتمان استفاده میکنیم، نادیده گرفتن نعمتهایی که ارزان در اختیارمان قرار گرفته و دایم لب به شکایت باز میکنیم و به حق خود قانع نیستیم، زیاده خواهیهایمان، استفاده از روابط به جای ضوابط، رعایت نکردن قوانین رانندگی چه راننده، چه عابر پیاده، نگاهی تمسخر آلود، غضب آلود، تفاخر آلود که دلی را برنجاند، بگذریم..... و آیا پیام ضایع نکردن حقوق دیگران که همانا حق الناس است، در مکتب حسین و قیامش وجود ندارد، در مکتب حسین جنگ بین حق و باطل اتفاق افتاد و حسین با گذشتن از جان خود و خانواده اش قیامش را به گوش جهانیان رسانید و به جهانیان ثابت کرد برای اینکه انسانی زندگی کنیم نمیتوانیم از حق بگذریم. آیا عناوینی را که در بالا ذکر کردیم تضییع حق نیست،
اما نقش من انسان بعد ازهزار و اندی سال در مکتب حسین چیست، من در زندگی کنونی اگر جزئی از این اجتماع باشم، علاوه بر این که با آگاهی رسانی پیام حسین را به گوش دیگری میرسانم، با پیروی و عمل به قوانین انسانی به حسین و خاندانش لبیک میگویم، که یکی از پیامهای حسین، حق الله، حق النفس، و حق الناس بود که اگر این سه عبارت را عمیق و گسترده باز کنیم میبینیم همه چیز را در برمیگیرد ظلم به خدا نکنیم: هر آن چه که خدا به ما بخشیده درست مصرف کنیم که بهترین شکرگزاریست، حقوق جامعه هر آن چه که در آن است از انسانها گرفته و هر چیزی در رابطه با زندگی ماست را (ضایع نکنیم)، ظلم به خود نکنیم: دروغ گفتن، تهمت زدن، غیبت کردن، پرخوری کردن، افراط و تفریط و...ظلم به خود است، به راستی صبح که از خواب بیدار میشوییم آگاه باشیم چقدر توانسته ایم حقی را ضایع نکنیم.
چگونه به حسین لبیک بگوییم؟
عزاداری نمادی است که به واسطه ی آن پیامیرا به گوش جهانیان برسانیم و ذهنها را به حرکت واداریم که، کسانی که نمیدانید، بدانید حسینی بود که با گذشت از خود و خانواده اش مکتبش را زنده نگه داشت تا مبادا حقی ضایع شود، گریه کردن و عزاداری بخشی از این پیام رسانی است مابقی آن چیست، دانستن مکتب حسین و عمل به آن .، پس بیایید به هر دو گونه به حسین لبیک بگوییم سینه بزنیم، یا حسین بگوییم، اما اعمال لحظه به لحظه ی مان حسینگونه باشد و انسان زندگی کنیم و اشرف مخلوقات بشویم...
سلام هم اکنون داشتم مطلبی را می خواندم که می گفت به هم دروغ نگوییم چیزی به ذهنم آمد, که بنویسم, به راستی دروغ چرا بد است, با وجودی که می دانیم نا مطلوب است, هم می گوییم هم می شنوییم. به نظر من ریشه ی اصلی دروغ ترس است, ما می ترسیم هویت واقعیمان نمایان شود, به خاطر عقده های درونی مان و نداشته هایمان دروغ می گوییم و تلاش می کنیم نداشته ها را پنهان و داشته های کذایی بسازیم. اما این کار فقط مارا در برابر خودمان تحقیر می کند, در ابتدا حس خوبی به این حقارت نداریم, ولی بعدها برای مان عادت می شود, و مصیبت شخصیتیمان از آن جا آغاز می شود, فرد دروغگو می شود. اگر کمی به رفتار ها و نیاتمان توجه جدی داشته باشیم به جای دروغ گفتن سعی می کنیم نقاط ضعفمان را پیدا کنیم وبعد اصلاح کنیم تا مجبور به دروغ گویی نشویم و در حد بضاعتمان از خود توقع داشته باشیم. یک نکته ی دیگر این که ما بعضی اوقات دیگران را وادار به دروغگویی می کنیم و آن, پرسشهای زیاد و نا به جایی است که از روی کنجکاوی بیش از حد ما در زندگی دیگران است. سئوالهایی که مربوط به ما نیست . اگر به واقع همدیگر را دوست داشته باشیم و به همدیگر احترام بگذاریم این قدر سوئالهای اضافه و بی مورد از دوستانمان نمی کنیم تا بعضی اوقات مجبور به دروغگویی شوند. حالا چه کار کنیم دروغ نگوییم و انسانهای با شهامت و شجاعی باشیم, (چون انسانهای با شهامت راست گو هستند ). یکی از بهترین راه کارها این است که, خود واقعی مان را پنهان نکنیم و به داشته های مان راضی باشیم, چون عدم رضایت ما را مجبور به دروغگویی می کند. راستی موافق با نظم هستی است, مطمئن باشیم اگر راست بگوییم با خدا دوستیم و شهامت خود بودن را با شیرینی فراوان تجربه کرده ایم و این تمرین روز به روز ما را قوی تر می کند. امتحان کنیم.... وقتی که خداوند جهان را به وجود آورد پایه های آن را بر اساس راستی نهاد. به خاطر همین است که در دین اسلام می گویند دروغ گو دشمن خداست و یا کوروش کبیر می گوید هر کس که دروغ بگوید, دروغ ابتدا بالا می رود ولی برمی گردد و زیانش متوجه شخص می شود. پس اگر خود را دوست داشته باشیم راضی نمی شویم زیان کنیم, چون هر دروغی زیانی به دنبال دارد, هم به خود و هم به دیگران...... ادامه مطلب ...
زن خوشگل چه کسیه؟ زنان همیشه جلو آینه می ایستند و دایم هیکلشونو ورانداز می کنند دماغشونو, لباشونو, و خلاصه همه جاشونو نگاه می کنند, الا درونشونو, و سعی می کنند رقابت با زنهای زیباتر از خودشونو الگوی رفتاری هر روز و هر شب خودشون کنند. اگر دختر هستند دنبال مورد ایده آلی برای ازدواج باشند و اگر متاهل باشند جذابیتشونو برای همسراشون بیشتر کنند. البته سلامتی, که به دنبالش زیبایی هم میاد خوبه ولی تا چه حد, آیا این زیبا یی که دایم برایش هزینه می کنیم, دغدغه ی فکری ما بشود می تواند تمام خوشبختی ما را در کنار همسرانمان تضمین کند؟ من ایمان دارم که به طور عموم به خصوص بین آقایان, در شرایط نرمال برای یک آقا, زیبایی صورت, بیشتر از زیبایی صورت خانمها در خوشبختی می تواند دخیل باشد, یک آقا بعد از زیبایی صورت یک خانم به دنبال { آرامش }, لطافت و متانت زن گونه ی یک خانم است. پس خانمها این قدر زور نزنید, به جای هدر دادن این همه انرژی کمی هم به ناهنجاریهای اخلاقی و روانی خود توجه کنید, که پایه و اساس هر زندگی اول سیرت انسانها و بعد, بعد ظاهریشان نهاده می شود. ( البته, ظاهر را هم نباید فراموش کرد ولی نباید دغدغه ی زندگی مان شود و به طور وسواس گونه به آن بپردازیم. )
زمانی که کلمه ی سلامتی را می شنویم به یاد جسممان می افتیم. اما من معتقدم سلامت شامل چهار بخش وجودی ما است, سلامت ذهن, جسم, و روح و روان. این چهار بخش زنجیروار به همدیگر وصل هستند, یعنی وجودشان به همدیگر وابسته است. سلامتی کامل زمانی به دست می آید, که این چهار بخش با هم و با هماهنگی منظم حرکت کنند. انسانهایی که دایم سر و صورت و ظاهر جسمشان را بزک می کنند و به طرزی وسواس گونه فقط بیرون وجودیشان را رنگ آمیزی می کنند, از سایر بخشها که بنیان و اساس ما را تشکیل می دهند غافلند و با ظاهری موقتن آراسته فریب خورده, گمان می کنند در سلامت کامل هستند, در صورتی که سلامتی از درون به دست می آید, تا درون را سالم نکنیم, سلامت بیرون و ظاهرمان موقت خواهد بود. ما تا چه حد از درون خود خبر داریم, تا چه حد با احساسات, ذهن, و روان خود آشنا هستیم. آیا با ذهنی بیمار که دایم به شکل خزنده و پنهان ما را به نزاع با خود, دیگران, و سرنوشتمان به ستیزه بر می انگیزد , و یا دایم در ذهنمان کینه ها و رنجشهایی را انبار کرده, آن را تقویت می کنیم و در نهایت روان را آشفته و روح لطیف را مورد آزار قرار می دهیم, سالم هستیم؟ گمان می کنیم هر چه به آراستگی ظاهریمان توجه بیشتر کنیم سالمتر هستیم . آیا فرصتی برای خود گذاشته ایم که خشمها, کینه ها, رنجشها, حسدها عصبانیتها, و هیجانات خود را مورد ارزیابی قرار دهیم و از خود بپرسیم چرا من این گونه رفتار می کنم و بعد ریشه ی این ضعفهای مخرب را شناسایی کنیم و بعد در پی درمان آن. کدامیک سلامتی ما را تضمین می کند؟.........
تو را شهوت و حرص و کین و حسد چو خون در رگانند و جان در جسد
هوا و هوس را نماند ستیز چو بینند سر پنجه ی عقل, تیز
اگر پای در دامن آری چو کوه سرت ز آسمان بگذرد در شکوه سعدی