چنان که گفته اند ریا عبارت از دگرگون بودن ظاهر و باطن شخص است. یعنی آنچه در ظاهر می نماید، در خلوت رفتاری دگرگونه دارد. این ویژگی مختص به افراد خاصی ندارد؛ از اشخاص بسیار موحد و بسیار غیرموحد ممکن است به یک میزان وجود داشته باشد.
اما آنچه معمولا در تعابیر بیشتر استفاده می شود، در حوزه مفاهیم دینی و مذهبی است. کسانی که در ظاهر خود را باخدا و مومن نشان می دهند اما در خفا از هر کار خلافی ابا ندارند.
پیامبر و بسیاری از روایات دینی چنین خصیصه ای را در قالب مفهوم شرک بیان می کنند. شرکی که در پس خود ریا و تظاهر را به عنوان نمودی از دو یا چندگانه پرستی معرفی می کند. و این از نگرش تیزبینانه این آموزه هاست. چرا که انسانی که دچار ریا و تظاهر است، بی گمان در پی دست یافتن به چیزی بسیار ارزشمند یا دوری از زیانی بسیار گران بار است که حاضر است چهره های متفاوتی از خود بروز دهد.
البته باید دانست که این ریا و تظاهر در جامعه مصداق دارد. کسی که برای خلوت خود اعتقادات و اعمالی دارد که با دیگران متفاوت است، امری طبیعی است. اما آنجا که در پی وانمودسازی است، ریا مصداق می یابد. چنین رذیله ای در مناسک و آداب دینی به وفور یافت می شود. بسیار می بینیم که کسی به نماز و روزه اعتقادی ندارد هیچ، حتی به اصول بنیادین هم بی باور است، اما چنان ظاهری مومن از خود نشان می دهد که گویی اولیای خداست.
ضعف شخصیت، پوچی، حماقت، بی هویتی، رذالت، چاپلوسی، مفت خوری، و .. از جمله ویژگیهایی است که برای چنین افرادی در پی می آید.
اما از اجبار و زور نباید غافل شد، که شاید بزرگترین عامل ترویج ریا و تظاهر در جامعه است.
این کلمه از ریشه غرق شدن است. به معنای در کاری پیش رفتن، کشیدن، تیر از کمان کشیدن، و اغراق به معنای گزافه گویی و غلو است. بارها و بارها برای ما در مکالماتی پیش آمده که گفته ایم طرف اغراق میکند. چه چیزی در سخنانش نهفته است که میگوییم اغراق کرد؟
به نظر من اغراق نوعی بزرگ نمایی بیش از حد و زیاده گویی در رابطه با یک موضوع است. چرا ما وقتی میخواهیم موضوعی را برای کسی تعریف کنیم شاخ و برگ به آن میدهیم و سعی میکنیم طرف مقابل را وارد احساساتمان کنیم و به نوعی شخص را در هیجانات موضوع حتا اگر خود موضوع هیجانی نداشته باشد و به واسطه ما هیجانی شده باشد وارد کنیم. آیا تا کنون این سئوال را از خود پرسیده ایم چرا وقتی میخواهیم موضوعی را یا از کسی نقل قول کنیم یا از طرف خودمان گزارشی دهیم بزرگ نمایی میکنیم؟
این گونه اغراقگوییها در واقع نوعی ضعف شخصیتی است. شخصی که اغراق میکند در واقع میخواهد به نوعی با مهم جلوه دادن موضوع خود را در واقع مهم جلوه دهد.
ریشهی اهمیت دادن به اغراقگویی از کجا ناشی میشود؟
اعتیاد
یاد چه چیزی میافتید؟ کلمه ی اعتیاد اصولن ما را به یاد الکل، انواع مواد مخدر و ... میاندازد ولی آیا واقعن اعتیاد به همین جا ختم میشود؟ من معتقدم خیلی از عادتهایی که ما در زندگی مان داریم نوعی اعتیاد است و هر عادتی چه خوب چه بد فرقی نمیکند چون ابتکار و خلاقیت در درونش وجود ندارد سازنده نیست. مثلن: من عادت دارم صبح که از خواب بیدار شدم چند تا تلفن این ور اون ور بزنم، عادت دارم بعد از رفتن به دست شویی سه بار پاهامو آب بکشم، باید روزی دو بار جارو بزنم عادت دارم موقع حرف زدن دستمو دایم تکون بدم ، عادت دارم از خونه بیرون میرم سه یا چهار دفعه قفل رو چک کنم عادت دارم این کارو کنم عادت دارم اون کار و کنم، من عادت دارم روزی صد صفحه کتاب بخونم ( البته که این عادت خوبی است ولی چون حالت عادت را دارد و فرد در صورتی با حوصله است که حتمن این کار را انجام دهد در غیر این صورت حالش بد است ، پس این هم نوعی عادت است که در صوردت انجام ندادنش بدن درد میآورد) و در واقع بدن و روح و روان شرطی شده است و شادابی را از ما میگیرد و فرصت انجام کار دیگر را که شاید مفید تر از آن باشد را از ما میگیرد، من عادت دارم روزی سه ساعت پای اینترنت باشم، من عادت دارم روزی سه بار برم بیرون و گرنه دق میکنم، من عادت دارم شبا وقتی میخوابم حتمن گوشیم تو گوشم بخونه تا خوابم بره، من عادت دارم بالشت پر زیر سرم باشه و.... ببینید چقدر عادت، اینها عادتهایی ست که در طول روزمره با آن سر و کار داریم و بدن و ذهن و روحمان را به این عادتها شرطی کرده ایبم که اگر بر طبق عادت نتوانستیم روز را شب کنیم برای ما حال بدی ایجاد میکند. پس ما هم معتادیم. این اعتیادها قدرت پرواز را از ما میگیرد و ما نمیتوانیم به نا شناخته ها سفر کنیم و کشف کنیم و در پی این کشف رشد کنیم چون با خلاقیت است که ما رشد میکنیم و گرنه در جا میزنیم چون ما دایم مواظبیم بر طبق عادتهای زندگی مان عمل کنیم و زمانی که میخواهیم ترک عادت کنیم اذیت میشویم از قدیم گفتند ترک عادت موجب مرض است.
زمانی که ترک عادت میکنیم میتوانیم خود را با هر شرایطی وفق دهیم و انسانهایی شاد، مفید و با حوصله باشیم. ما با تمرین میتوانیم عادتهای غلط را کنار بگذاریم و عادتهای درست را متنوع کنیم تا انسانهایی نو باشیم . زمانی که نو میشویم و کهنه گی را کنار میگذاریم، خلاقیتمان شروع به شکوفایی میکند و برای خود و دیگران موثرتر از گذشته خواهیم بود.
به راستی عادت یعنی چه؟
عادت یعنی : کهنگی و درجا زدن
تماشا
وقتی که کلمه ی تماشا به گوشمان میخورد یاد تلویزیون یا مناظر و تابلوی نقاسی و غیره میافتیم. تا به حال به تماشای خود نشسته اید؟ تماشای خود یعنی چه ؟
آیا وقتی در طول روز مشغول کارهای روزمره ی خود هستید بعد از فارغ شدن از کارهای روزمره، به تماشای خود و کارهایی که انجام داده اید نشسته اید. به عنوان مثال امروز به دیدار دوستی رفتیم در خلال گفتگوهایمان هیجانی شدیم و پس از شنیدن حرفهایی پرخاشگرانه عصبانی، و یا در بیرون از خانه در خیابان یکی از دوستانمان ما را میبیند، ولی بی اعتنا از کنارمان رد میشود و نخواسته با ما سلام و احوالپرسی داشته باشد ، خبر بسیار خوشحال کننده ای را شنید ه ایم از فرط خوشحالی نفهمیدیم چه کار کردیم و ...... اینان اتفاقاتی هستند که ما روزمره سر و کار داریم و تمام این حالات مربوط به اطلاعاتی ست که در ذهن ما وجود دارد و ما به واسطه ی آن اطلاعات دچار احساسات و هیجان میشویم و در روزمره همه ی این احساسات با ما است. آیا پس از گذراندن روز و پایان شب هیچ اتفاق افتاده است کارها و هیجاناتمان را به تماشا بنشینیم ؟ در واقع خود را به تماشا بنشینیم؟ ما طبق عادتها و شیوه های غلط زندگی که نا خواسته آموخته ایم و یا به ارث برده ایم ، عادت کرده ایم دائمن اگر تماشایی هم وجود داشته باشد تماشای دیگران باشد و دایم دیگران را به نقد بکشانیم، در حالی که تماشا کردن خود را به طور کلی فراموش کرده ایم.
شیرین ترین فیلمیرا که میتوانیم به تماشا بنشینیم فیلم رفتارهایی است که در طول روز داشته ایم. به عنوان مثال: امشب خود را تماشا میکنم و بعد فیلمم را به نقد میکشانم، در پایان شب: چقدر توانسته ام از وقتم که خداوند به من هدیه داده است استفاده ی مفید کنم؟ آیا توانسته ام طبق برنامه ریزی ام عمل کنم؟ چقدر توانسته ام کار مفید انجام دهم ؟ آیا امروز برای خودم مفید بوده ام؟ آیا امروز توانسته ام کار مفیدی برای دیگری انجام دهم؟ چرا امروز این قدر عصبانی شدم؟ چرا امروز رو حیه ام این گونه بود؟ ریشه ی دلخوری امروزم که باعث شد از کوره به در روم چه بود؟ این سوءالها و به تماشا نشستن ها باعث میشود که خود و نیازها و خواسته ها و قوتها و ضعفهای خود را ببینیم و خود را تحلیل کنیم، و دیگر فرصت سرک کشیدن به امور انسانهای دیگر و زندگی شان را نداشته باشیم. در واقع انرژی خود را متمرکز خود و زندگی مان میکنیم و سر و سامان میدهیم.
ببینید این به تماشا نشستن ها چقدر سودمند است؟ امتحان کنید
تماشا کنید.
من عرف نفسه فقد عرف ربه
یک از راههای موفقیت و یا به جرات اصلی ترین راه موفقیت در زندگی خود شناسی و حرکت در مسیر انسانیت. در رسانه ها مانند تلویزیون، اینترنت، انواع گردهمایی ها و غیره بارها و بارها راجع به خصوصیات انسانها و راههای موفقیت در زندگی، چگونگی برخورد با کودکان و نوجوانان و هدفمند کردن آنها در زندگی بحث و گفتگو میشود. ما از طریق منابع فراوان میتوانیم این اطلاعات را گرد آوری کنیم. سالهای سال است که پدران و مادرن ما از بعد از بحثهای داغ روانشناسی به بعد در صدد جمع آوری این مطالب و سرفصلها شدند و با ژستهای مفتخرانه با شرکت در گردهماییهای روانشناسی و غیره بر این باور بودند که میتوانند فرزندهای خود را مانند مطالب این کتابها و بحثهای این چنینی تربیت کنند، اما متاسفانه حاصل این تربیتهای درخشان را که در نسل جوان امروزی میبینیم ما را با کوهی از نا امیدی از این دست آورد مواجه کرده است.ما متاسفانه بر این باور هستیم که هر چه اطلاعات و بار دانشی خود را افزایش دهیم در مسیر موفقیت هستیم در حالی که این فقط یک رضایت موقتی و کوتاه مدت است.
آیا من که خود را یک مادر و معلم فرزندم میدانم قبول دارم که دارای یک سری ناهنجاریها و رفتارهای نا متعادل هستم؟ زمانی که من خصوصیات نا هنجار اخلاقی خود را پذیرفتم و در صدد رفع آنها بر آمدم تازه توانسته ام قدم اول را برای خودم و بعد فرزندم بردارم. وقتی من مادر در رفتارهای روزمره ام نتوانم لجبازیها، نفرتها، و دروغگویی های خود را ببینم و متوجه رفتارم و بعد اصلاح آن نباشم، محال ممکن است که فرزندم انسانی متعادل شود. چرا که ما والدین آینه ی تمام نمای فرزندان خود هستیم، به عنوان مثال زمانی که فرزندم مرا در حین یک گفتگوی تلفنی میبیند که چگونه راجع به نفرتها یم از دیگران و یا دروغ گفتنم راجع به موضوعی صحبت میکنم، او رفتار مرا میبیند نه آنچه را که از کتابها خوانده ام و به عنوان درس اخلاقی برایش ارائه میدهم، بچه ها رفتارهای عملی را حتا نوع خندیدن و گریه کردن را از ما را الگو میگیرند. پند و اندرزهای ما فقط شنیده میشود، آن چه را که فرزندان ما به کار میبنددند تقلید از رفتارهای ماست. در نتیجه فرزندان ما آن چیزی که ما میخواهیم نمیشوند بلکه آن چیزی که ما هستیم میشوند.
حال چه کار کنیم که فرزندان ما آن چیزی را که ما آرزو میکنیم بشوند؟ موفق ترین روشی که من خود سالیان سال است تمرین میکنم و به کار بسته ام اصلاح رفتارهای نا متعادل خودم است. که این جز تمرین و پذیرش محقق نمیشود، البته که صبر کلید اصلی است. من به عنوان یک مادر که مانند همه ی مادران دیگر آرزوی داشتن بهترین فرزند دنیا را دارم، تصمیم گرفتم با پذیرش رفتارهای ناهنجار خودم قدم اول را بردارم. آیا من دروغ میگویم ؟ چرا دروغ میگویم ؟ کدامین ضغف در من وجود دارد که مرا پشت دروغهایم پنهان میکن، . آیا من بدگویی میکنم؟ کدامین ضعف در من وجود دارد که مرا پشت بدگویی هایم و کینه ورزی هام و اغراق گویی هام، حسادتهایم، ترسهایم، بزرگنمایی هایم و ... پنهان میکند؟ آیا من انسانی پرخاشگر هستم ؟ و اگر هستم چرا ؟ ریشه ی این پرخاشگری از کجا نشات گرفته است ؟ چه ضعفی در من وجود دارد که میخواهم با پرخاشگری به خواسته هایم برسم نه با منطق؟ زمانی که من این سئوالها را از خودم ابتدا به عنوان یک انسان نه صرفن به عنوان یک مادر از خود میکنم ؟ و میپذیرم که این ویژگیها در من وجود دارد ، شروع میکنم به فکر کردن و ریشه یابی و بعد اصلاح
در این مرحله که مرحله ی نخست است ما شروع به اصلاح ضعفهای خود و در واقع تربیت فرزند خود گام نهاده ایم. در واقع با اصلاح خودم فرزندم خود به خود تربیت میشود. در طی سالیان سال خود سازی هم اکنون نتیجه اش را در فرزندم مشاهده میکنم. همیشه با خود میگفتم خدایا فرزندم ضعفهای مرا به ارث نبرد و از من قوی تر و شجاع تر شود و در نهایت موفق تر. ولی از وقتی خود سازی را صادقانه شروع کردم و خود را شناختم، پی به توانایی های خود برده، نقاط ضعفم را از بین برده و نقاط قوتم را ارتقا بخشیدم، نه تنها قوی تر و محکم تر شدم بلکه فرزندم هم به مراتب از من بهتر. رمز موفقیت من در زندگیم برخورد صادقانه با خودم بود و در این میان هم با مطالعه و به کار گیری اطلاعاتم و کسب آگاهی در زمینه ی خودشناسی به خیلی از اسرار وجودم و زندگی در این دنیا پی بردم و خیلی از مسائل برایم روشن شد .سالیان سال میشنیدم من عرف نفسه فقد عرف ربه، اما به واقع به درک این جمله نرسیده بودم، اما الان به این درک رسیده ام که هرکس خود را شناخت، خدای خود را شناخت، زیرا که با درک این جمله پی به عظمت وجودی خود و قدرت بزرگی که خدا در وجود انسان به ودیعه نهاده است میبرم و توانسته ام کمیاز وجود پروردگار مطلق که به واقع قدرت مطلق است را درک و احساس کنم.